چهارده آسمان... |
به نام خدای رحمن و رحیم سلام ---------
هــــوا بارون بارونــــ هـ ... تو خوابیدی سکوت خونه سنگینه هوا ابره، هوا رعده نم بارون به روی گونه میشینه تو خوابیدی، چشا خیسه، دل زینب هراسونه نگاهش رو در و دیوار خونه خیره میمونه سر و وضعش پریشونه تو خوابیدی، دلا تنگه، چشا گریون گریونه .... تو خوابیدی تمام خونه غم داره سر حیدر به روی شونه های سرد دیواره دلش از زندگی سیره همه میگن علی بی زهرا میمیره هوا رعده، هوا باده هوا دلگیر دلگیره ... تو خوابیدی حسینت گوشه ی این خونه کز کرده پر از بغضه پر از درده تو فکر دست سنگین یه نامرده... حسن تو کوچه دنبال چی میگرده ؟ تو خوابیدی رخت نیلی رخت زرده روی پیراهنت آلاله گل کرده داره اسما برای محسنت لالایی میخونه هوا ابره هوا بغضه هوا بارون بارونه ..... تو خوابیدی کفن بازه حسینت توی آغوشت حسن بین دوبازوته هنوزم فکر زینب مضطرب از درد پهلوته ... .... تو خوابیدی تو فکرت شوق پروازه علی داره برای فاطمه تابوت میسازه میگه زهرا دیگه بعد از تو خاموشه چراغ روشن خونه بدون بعد از تو یک لحظه علی زنده نمیمونه هوا ابره هوا بغضه هوا بارون بارونه... .... تو خوابیدی غروب خونه نزدیکه علی تابوت روی شونه های خسته میذاره هوا تاریک تاریکه ... حسن آهسته آهسته برای مادرش تهلیل میخونه هوا بغضه هوا ابره هوا بارون بارونه....
--------- امروز می خواهم برای تو بنویسم.. برای تو ای حضرت مادر! . . . برای تویی که نمی دانم دیگر با چه رویی صدایت بزنم و به عظمتت خیره شوم.. اما می خوانمت، فریادت می زنم، اصلاً ضجه می زنم و به یاریت می طلبم!.. آخر مادرها دست نوازششان را حتی از روسیاه ترین فرزندان هم دریغ نمی کنند.. امروز برای تو می نویسم ای حضرت مادر... یادت می آید فرزند رئوفت را به تو قسم دادم که ضامنم پیش خدا شود؟ یادت می آید در آن قطعه ی بهشت، به تو، به مادرش قسمش دادم؟ می دانم مصلحت این بوده که درد آرام که نگیرد هیچ، دردناک تر شود..
یادت می آید زینب مضطرّت را به تو قسم دادم؟ آخر او پهلوی شکسته ی مادر را دیده بود.. او هم شاهد درد مادر بود..
یادت می آید حسینت را.. یادت می آید عباس باب الحوائجت را.. به که قسم دادم؟ آن هم عباسی که آرزوی فرزندی ِ تو را داشت.. که واپسین لحظات مادرانه به بالینش رفتی و به آرزویش رساندی...
حال ای حضرت مادر.. ببین واپسین لحظاتم را.. آخر هرچه باشد تو مادری... ...
اکنون تو را می خوانم ای حضرت مادر... تو را می خوانم چرا که هرچه باشد آن بهترین فرزندان هم بالاترین افتخارشان فرزندی ِ توست... اکنون تو را قسم می دهم که شفیعمان پیش خدا باشی.. بیا و ضامن شو.. بیا و واسطه شو.. اصلاً قسمت می دهم طوری واسطه شوی که حتی تقدیر برگردد!* که این بار دیگر این روی سیاه به زمین نخورد.. که دیگر این روی سیاه را طاقت زمین خوردن نیست... آخر ای حضرت یاس کبود! درد دارد از چون تو بزرگی نه شنیدن...
یا وجیهة عند الله اشفعی لنا عند الله...
پ.ن.1. * برداشتی آزاد از دو حدیث زیر: رسول خدا صلوات الله علیه و آله فرمود: «هرکس فاطمه را آنگونه که حق فاطمه است بشناسد شب قدر را ادراک کرده است و علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه آن است که خلایق از کنه معرفت وى بریده شدند (به کنه معرفت وى نمىرسند)».
برای مطالعه ی بیشتر ایــنــجـا را کلیک کنید.
پ.ن.2. پست مرتبط:
پ.ن.3. التماس دعا..
[ یکشنبه 92/1/25 ] [ 12:26 صبح ] [ گویای خاموش ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |