چهارده آسمان... |
به نام خدای رحمن و رحیم آخرین منزل او گفت: «اینجاست!» در موج پررنگ صدایش زنگ شترها بىصدا شد پاى شترها ماند در راه در کاروان خسته ناگاه موج هیاهویى به پا شد. از خاک صحرا یک مشت برداشت آنوقت، آرام تکرار کرد او گفتهاش را «اینجاست! اینجا رنج سفر کوتاه شد چون آخرین منزل همین جاست این خاک ما را مىشناسد این آسمان، این خاک تبدار! این وسعت دشت... » در چشمهایش اشک لرزید آرام برگشت: «هر کس نمىخواهد بماند هرکس نمىخواهد بمیرد در چشم شب، آسوده راه خویش گیرد شب یار او باد ؛ هرکس که مىخواهد بماند باید بداند فردا صداى نیزهها مىپیچد اینجا » فرداى آن روز در چشم سرخ آسمان محشر به پا بود بر سینه دشت بر خاک گلرنگى که نامش «کربلا» بود
شعر از: ملیحه مهرپرور
[ شنبه 89/9/27 ] [ 12:28 صبح ] [ گویای خاموش ]
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |