سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چهارده آسمان...

 

به نام خدای رحمن و رحیم

سلام

عاشورای حسینی رو تسلیت عرض می کنم.
ما رو هم از دعا فراموش نکنید..

------------

1)

مرد صالح و اهل خیرى در کربلا زندگى میکرد که فرزندش مرض سختى مى گیرد، هر چه حکیم و دوا مى کند نتیجه اى نمى گیرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس ((حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس (ع ))) مى شود.
فرزند مریض را به حرم مطهر آورده و به ضریح مى بندد و مى گوید: ((یا ابوالفضل )) من دیگه از معالجه اش خسته شدم هر جا که بردمش جوابم کردند، ((تو باب الحوائجى و از خدا شفاى این بچه را بخواه ...))
صبح روز بعد یکى از دوستانش پیش او میآید و میگوید: براى شفاى بچه ات دیشب خواب دیدم ، گفت : چه خوابى دیدى ؟گفت : خواب دیدم که ((آقا قمر بنى هاشم (ع ) براى شفاى فرزندت دعا میکرد و از خدا شفاى او را مى خواست .))
در این بین ملکى از طرف ((رسول خدا (ص ))) خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت : ((حضرت رسول خدا (ص ))) مى فرماید: عباسم درباره شفاى این جوان شفاعت نکن ، زیرا پیمانه عمر او تمام شده و مرگش رسیده .
حضرت به آن ملک فرمود: تشریف ببرید به حضرت رسول الله بفرمائید: عباس بن على سلام مى رساند و مى گوید: به وسیله شما از خدا تقاضاى شفاى این مریض را مى کنم و درخواست دارم که او را مورد عنایت قرار دهید.
ملک رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت .
که اجل او رسیده .
باز ((آقا قمربنى هاشم (ع ))) سخنان خود را تکرار فرمود، این گفتگو سه مرتبه تکرار شد. مرتبه چهارم که ملک حرف قبلیش را میزد ((آقا ابوالفضل (ع ))) فرمود: برو سلام مرا به رسول الله برسانید و بگوئید مرا ابوالفضل مى گویند: مگر خداوند مرا باب الحوائج نخوانده است؟ مگر مردم مرا به این شهرت نمى شناسند؟
مردم بخاطر این اسم به من متوسل مى شوند و بوسیله من شفاى مریض هایشان را از خدا مى خواهند حالا که اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد تا مردم دیگر مرا باب الحوائج نخوانند.
تا این پیام به ((حضرت پیغمبر (ص ))) رسید حضرت تبسمى نمود و فرمود: ((برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن کند تو همیشه باب الحوائجى و براى هرکس که میخواهى شفاعت کن و خداوند متعال ببرکت تو این بچه را شفا فرمود.

شخصیت حضرت ابوالفضل (ع )، 53 .

منبع


2)

سال هاست ازتون خواستم و...
به عدد چهارده معصوم، چهارده سال گذشته...
یادتونه اون وقتا با چه امیدی بهتون التماس می کردم؟
هی نشد و نشد و نشد...
سال ها گذشت و هرسال...
قبول، من بی لیاقتم... من روسیاهم... من...

اما به هرحال شما باب الحوائجی...

می دونم اینم از ایمان کممه... اما می بینید که این دو سه ساله دیگه با اون امید قبلی التماستون نمی کنم...
آخه دلم شکسته... 

آخه خیلی درد داره آدم از باب الحوائج حاجتشو نگیره...

به خدا خیلی درد داره... تحمل این درد رو ندارم دیگه... به حسینت قسم تحملش رو ندارم...

امسال خودت دلم رو دل کن...
امسال دلم التماس باحال و امیدوار می خواد...
امسال دلم...

امسال نشونم بده که باب الحوائجی...
به حق بیمار کربلا...


3)

توی این افکار بودم که چند دقیقه ای برای کاری رفتم پیش کوه صبرم.. مادرم...
گفتم الهی که همین امشب خدا.....

نمی دونم لحنم به اندازه ی کافی امیدوار نبود، یا شایدم خدا به دلش انداخت که قسمتی از این آیات رو برام بخونه:

لا تایئسوا من روح الله انه لا یایئس من روح الله الا القوم الکافرون 
((از نسیم رحمت الهى ناامید نشوید، که از رحمت خدا جز کافران ناامید نمى شوند.))  
یوسف ، آیه 87.


و من یقنط من رحمة ربه الا الضالون 
((جز گمراهان چه کسى از رحمت پروردگار خود ناامید مى شود؟))  
سوره حجر، آیه 56.

4)

یا باب الحوائج...
همچنان امیدوارم...
شاید هنوز دلم به اندازه ی کافی نشکسته...
شاید هنوز دلم دل نشده...
شاید تا حالا با اون اخلاصی که باید و شاید ازت نخواستم...

اما بیا و تو باب الحوائج بودنت رو نشون بده...
به حق حسینت!


[ سه شنبه 90/9/15 ] [ 4:15 صبح ] [ گویای خاموش ]
درباره وبلاگ

گویای خاموش
دو عالم آسمان را هفت خوانند... ولیکن آسمان من «دو هفت» است...
موضوعات وب
امکانات وب
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 32933